باغ پرتقال(2)
عزیز دردانه
جمعه و شنبه ی هفته ی گذشته یعنی دوم و سوم اسفند دوباره رفتیم شمال
خونه باغ عزیز و بابایی
عزیزکم تو راهٍ رفتن ماشین تو رو گرفت و دچاره حالت تهوع شدی
بعد از بدنیا اومدنت خیلی سفر رفتیم این اولین باری بود که اینطوری شده بودی!
تو راه برات از یه داروخونه قطره ی ضد تهوع گرفتیم و سرحال شدی
بعد از رسیدنمون به محض دیدن سگ و مرغابی و ...
همه چی یادت رفت و شروع کردی دنبالشون دویدن!!
جالبه که از حیوانات نمیترسی...
دو روزی که اونجا بودیم حسابی تو باغ بازی کردی و خوش گذروندی
با بابایی میرفتی تو دشت روبروی خونشون قدم میزدی
بعد از ظهری که میخواستیم برگردیم
رفتیم ساحل شهر بابلسر
هوا خنک بود وگرنه میبردیمت آب بازی...
خیلی از دیدن دریا خوشت اومده بود...
انشاالله تابستون که هوا گرمتر شه
میبریمت تا حسابی اب بازی کنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی