سفر به شمال

ایلیاای مادر

مرداد، ماه من اومد و رفت و حالا اومدم تا از روزهاش بنویسم برات

اولین روز مرداد و ورود من و باباجون به هشتمین سال زندگی مشترکمون به امید شادکامی...

پنجمین روز مرداد همراه خانواده ی خاله منیژه راهی شمال شدیم

ساعت هفت صبح راه افتادیم و آروم آروم تا شهر نور رفتیم

بعد از استراحت رفتیم کنار دریا و ایلیایی که اولش از آب میترسید در عرض چند دقیقه با خاله وسط آب بود!!!

به زور و خواهش و التماس رضایت دادی و از آب اومدی بیرون

ششم مرداد نزدیکای ظهر رفتیم جنگل سی سنگان

چقدر خوش گذشت بهت خاک بازی و سنگ بازی

درست کردن کباب با باباجون و عمو مرتضی

پیاده روی با خاله و عمو و ...

برا اینکه حجم عکسا زیاد میشه و ممکن صفحه ی اول باز نشه

بقیه عکسا و مطالب ادامه ی مطلب...
 

بعد از ظهر رفتیم دریای سی سنگان

قرار بود به آب نزنیم

و چه خوب شد که من گول حرف های تو رو نخوردم که گفتی امروز دیگه دوست ندارم برم تو آب

و چند دست لباس یدکی تو کیفم داشتم!!

یه عااالمه بازی کردی با صدف های کنار دریا و سنگ های ساحلی

چقدر مات زیبایی سنگ هایی که پیدا میکردی میشدی

تا غروب کنار ساحل موندیم و بعد رفتیم سمت مهمانسرامون

تو راه خاله شون کیک خریدن و یواشکی گذاشتن تو ماشین ما

تا برای آناهیتا یک تولد سوپرایزی بگیرن

چه شبی شد و چه تولدی

تا بحال تو هیچ تولدی تو رو اونقدر شاد ندیده بودم

چندباری سعی کردی لو بدی داستان رو اما نذاشتیم

و بعد از خوردن کیک آناهیتا رو بردی تو اتاق تا بهش یه حرف خصوصی بزنی

آناهیتا رو کیکت نوشته تولدت مبااااارک عروسک!!!

هفتم مرداد با سفر به نمک آبرود شروع شد

نهار رو اونجا خوردیم

و بعد سوار تلکابین شدیم

خاطره ای متفاوت و فوق العاده شد برات

گشت و گذار سه نفری من و تو آناهیتا میون درختان قله

و بعد من و تو بابا و داداش...

تا بعد از ظهر موندیم نمک آبرود و بعدش رفتیم سمت ساحل نور

صبح روز هشتم مرداد

رفتیم ساحل تا با دریا خداحافظی کنی

و این خداحافظی با شکوه رو با سه ساعت شن بازی و ساخت قلعه انجام دادی

و بعد برگشتن به سمت شهر و دیارمون

سفری فوووووووووووق العاده بود

ممنون از همسفرای خوبمون