اولین جمله...
ایلیا جونم
پنج شنبه و جمعه که گذشت یعنی پانزدهم و شانزدهم اسفند ماه رو با دایی ها گذروندیم
بازی کردن با بچه ها حسابی سر ذوق آوورده بودت
مخصوصا از اسب پلاستیکی نازنین و زهرا خیلی خوشت اومده بود
اسم نازنین رو صدا میکردی: "نایی" مثلا میگفتی نازی
اسم علیرضا رو صدا میکردی""علیضا"
حمیدرضا رو هم که "دادا" صدا میکردی
کلی تو حیاط خونه بازی کردی و خودتو کثیف کردی
وقتی که آخر شب رفتن اولین جمله ی زندگیت رو گفتی
"علیرضا رفت"
من به فدای تو، وقتی روی پاهام گرفته بودمت تا بخوابی
تا وقتی که خوابت ببره دائم میگفتی با خودت!!!
بالاخره یاد گرفتی دو تا کلمه رو کنار هم بزاری و جمله بگی
آفرین کوچولوی من...
بابا رفت
جوجو پر
هم جمله هایی هستن که تو این یکی دو روزه میگی...
خدایا شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی