لحظه ی تحویل سال
سال نو مبارک فرشته ی پاییزی من
این روزها حسابی لذت میبری از گردش های سه نفره مون
روزهای قبل از سال نو پر بود از تکاپوی خرید
و روزهای آغاز سال نو پر از تکاپوی دید و بازدید...
جمعه رو سه نفری کنار هم گذروندیم
با هم سفره ی هفت سین رو چیدیم
حسابی کمکمون کردی تو چیدن سفره ی هفت سین
از دیدن ماهی ها هیجان زده شدی
و اولین کلمه ی جدید که تو سال نود و سه یاد گرفتی ماهی بود...
لباسی که تو این عکس تنت نه نه مرصع (مامان بزرگ من) برات عیدی گرفته عزیزم
برای تحویل سال نو من و تو و باباجون رفتیم امامزاده اشرف(ع)
قرار بود اونجا به مامانی و بابایی و عمه ها ملحق شیم
اما اونقدر اونجا شلوغ بود که من و تو و باباجون به همراه بابایی
جلویٍ ورودیٍ امامزاده ایستادیم و اونجا سال رو تحویل کردیم
تو لحظه ی تحویل سال نو تو بغل باباجون بودی
و مثل پارسال دستای کوچولوت تو دستم بود
برای ظهور آقامون دعا کردیم و برای سلامتی تو و خانواده هامون...
بعد از از تحویل سال رفتیم داخل حیاط و اونجا
مامانی و عمه ها
بی بی لیلا
خاله های باباجون و بچه هاشون رو دیدیم
یک ساعتی اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه ی بابایی و مامانی
اونجا اولین عیدیت رو از عمه جون گرفتی
یه موش کوچولو
خیلی خیلی ازش خوشت اومد،
همینکه کادوت رو باز کردی به صورت خودجوش بوسیدیش و بعد
دونه دونه میاووردی جلوی صورت هامون و ازمون میخواستی ببوسیمش
از اون روز هم هرجا میریم با خودت میبریش
(عمه جون خیلی خیلی ممنون برا عیدی قشنگت)
اینم پسرک خوشتیپ مامان به همراه موش کوچولوش...