عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

این روزها

1393/2/10 19:07
نویسنده : مامان فاطیما
416 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیا جونم

و اما این روزها ی تو...

شیطون شدی، شیطوناااا!!!

موفق شدی تلویزیون عزیزشون رو از روی میز به بالای دیوار منتقل کنی!

اصلا یک جا بند نمیشی! غیر از مواقعی که خوابی یا میخوام بهت غذا بدم نمیبینم که بنشینی

خونه ی مامانی که میریم طفلی مامانی سه چهار ساعت پشت سر هم

باید تو رو توی پارک روبروی خونه شون راه ببره تا رضایت بدی بیای تو خونه!

خونه ی عزیز هم که میریم یه جارو بر میداری

و تو حیاط شروع میکنی به جارو کردن گلبرگ های خشک شده

گلبرگ ها رو که جمع میکنم شاید رضایت بدی و بیای تو خونه

با جارو دوباره میزنی به بوته ی گل رز

تا گلبرگ هاش تو حیاط پخش بشه!!!!

کلمه های زیادی میگی...

مثل طوطی بیشتر حرف هایی که میزنیم رو تکرار میکنیم

چند روز پیش داشتم با خاله جون حرف میزدم

همدیگه رو آبجی صدا میکردیم

تو هم هی وسطمون میچرخیدی و داد میزدی: آبجی! آبجی!!

مامانی، بابایی ، عزیز ، عمه ، عمو ، خالی (خاله) ، آبجی ، دادایی (داداشی)، دایی ، بَمَن (بهمن)

آنا (آناهیتا) علی، علی ضا(علیرضا)، نی نی ، اَموم (حموم)، توپ ، آب بازی، توپ بازی، گل

جوجو ، پی شی و ...

عاشق رقصیدنی!! حتی با اهنگ تبلیغات تلویزیونی! زنگ موبایل و ...

یاد گرفتی دنده عقب راه میای

از پله ها تنهایی میای پایین

و یه کار جدید که خیلی هم دوسش داری پریدنٍ

یک دو میگی و در جا میپری!

حالا دیگه با کلماتی که بلدی خیلی خوب احساسات و منظورت رو بهمون میفهمونی

اگه موفق نشی با کلمه منظورت رو بهمون بگی به زور متوصل میشی لباسمون رو میگیری

و ما رو کشون کشون میبری جایی که میخوای

جمله های زیادی میگی:

بریم آب بازی، بریم اَموم ، آب بیده ، دردر بریم و...

(وقتی میبریمت حموم اشکمون در میاد تا رضایت بدی بیای بیرون!!)

وقتی جایی گل میبینی انگشت اشاره ات رو تو هوا تکون میدی و میگی: گل! نه!

(بعضی موقع گل ها رو از گلدون در میاری و میریزی وسط اتاق بعد با یه قیافه ی حق به جانب میگی گل! نه!!)

عاشق بچه هایی...

وقتی داری با بچه ای بازی میکنی اگه بره شروع میکنی به گریه کردن

طوری نی نی ها رو ناز میکنی

 طوری لپشون رو میکشی (اوج احساساتت رو وقتی کسی رو دوست داری با کشیدن لپش نشون میدی)

طوری خم میشی و بوسشون میکنی

طوری نشونشون میدی و میگی نی نی!

که انگار خودت خیلی بزرگی!!!!!!!

از حیوونا اصلا نمیترسی( شاید هنوز متوجه نمیشی!)

جایی پراید میبینی با انگشت نشون میدی و میگی قان قانی باباء؟!

مامانی میگفت دیروز که تو رو برده بوده تو پارک یه تاکسی مثل ماشین بابایی دیدی

نشون دادی و میگفتی باباییٍ؟!

فعلا همینا یادم بودم

انشاالله زوده زود بقیه ی کارای جدیدی که میکنی رو برات مینویسم

این چند وقته حسابی درگیر بودیم  و نشد که زیاد عکس بگیرم ازت

این عکس داغٍ داغٍ تازه از تنور در اومده...

ناااااااااااز

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامانش
10 اردیبهشت 93 19:08
سلام سلام سلام مامانش خوبی ماشاا.....ایلیا جون هنرمند شدی هاااااااااااااااااااااااااااااا
خاله ستاره
10 اردیبهشت 93 23:26
لباساشو ببین موش بخورتت تمشک خاله
ستاره
11 اردیبهشت 93 20:23
سلام جیگرم! خوبی دوس جونم .. هی پسره به خودت نگیر چشاتم درویش کن باتو نیستم با دوس جونمم! جونم برات بگهخ دوس جونم که اون دوستم که فوت کرده الهام مقصودی بود ورودی 86 بود! نمیدونم میشناسیش یا نه ولی خیلی گناه داشت.. .. وویییییییی نگو این چن وقته انقد تو بغل اینو اون نی نی دیدم دلم شدیدا نی نی خواست سر وقتش البته .. تو واقعا این همه پستو خوندی؟ جیگرتو .. قلبونت بشم من چشاتون ایده قشنگ میبینه..! ایشاا... تو و تمشک و داداش ایلیا برین سفر خوش بگذرونین .. همسر میگه نرو ینی نه اینکه مخالف سر کار رفتن باشه میگه اشعه خطرناکه بعدشم اون نامردا حق آدمو درس حسابی نمیدن میدونی که!خودتم تو محیطش بودی دیگه..! ولی خودمم فک میکنم حوصلم سر بره .. قلبونت بشم که میای بهم سر میزنی دوس جون خود خودم
خاله مریم
13 اردیبهشت 93 12:20
الهههههی بخورمت درسته! این ژست رو از کجا اوردی تو وروجک خاله.
خاله حکیمه(مامان غزل)
15 اردیبهشت 93 1:02
چقدر رکابی بهت میاد عزیزم چهقد قشنگ نوشتی فاطمه جون خیلی خوب توصیف کردی