پرونده ای که فعلا بسته شد...
سلام نم نم بارون
ایلیا جونم...
سه شنبه ای که گذشت، یعنی سی اردیبهشت رفتیم درمانگاه تا واکسن هجده ماهگیت رو بزنیم
واکسن رو فقط سه شنبه ها میزنن
هفته ی پیش هم که سفر بودیم واسه همین ده روزی عقب افتاد واکسنت
صبح زود بیدارت کردم
من و تو و باباجون رفتیم درمانگاه...
همینکه رفتیم داخل با دیدن خانوم هایی که مانتوی سفید پوشیده بودن شروع کردی به گریه
و دست من رو میکشیدی و میگفتی بریم!!!!
هرکاری کردن نتونستن وزنت کنن
اما خوب دو هفته ی پیش که واسه چکاب رفته بودیم پیش دکتر خودت (امین بیدختی)
وزنت سیزده و نیم بود
خیلی گریه کردی وقتی واکسن زدن اما به محض اینکه بغلت کردم یادت رفت
گفتم خداحافظی کن بریم
با یه بغض و لحن شیرین گفتی
بای بای خالی (خاله)
به نظر من واکسن هجده ماهگی سخت ترین واکسن بود
دو روز رو کامل تب داشتی
شب اول تا صبح پاشویه ات میکردم
سه روز هم مثل جوجه اردک راه میرفتی
خلاصه تموم شد...
پرونده ی واکسن هات تا شش سالگی بسته شد...