گردش های شبانه
عزیزه دردانه
تو این روزهای گرم، خصوصا که الان ماه مبارک رمضانٍ نمیشه زیاد بیرون رفت از خونه...
به جاش این مدت شب ها زیاد میریم بیرون
گاهی میریم پارک، اونجا بیشتر از وسیله های بازی سنگ های روی زمین توجه ات رو جلب میکنه!!!
گاهی هم میریم شهمیرزاد
در هر صورت تو از گردش های شبانه استقبال میکنی
دو سه شب پیش افطارمون رو بردیم شهمیرزاد تا اونجا افطار کنیم
و تو هم یکی دو ساعتی بازی کنی...
ساعت هفت بعد از ظهر رفتیم و ساعت دوازده شب به زور تو رو از پارک آووردیم بیرون!
میدویدی و هرکاری میکردیم دستت رو بهمون نمیدادی تا برگردیم!!
دست آخر بغلت کردیم و با گریه سوار ماشین شدی!
تو اون پنج ساعتی که اونجا بودیم حتی پنج دقیقه هم ننشستی
توپت رو با خودمون برده بودیم و اونجا توپ بازی میکردی
گاهی دست من و باباجون رو میگرفتی و میگفتی بریم دَیا (دریا)! و ما نمیفهمیدیم دَیا کجاس!
کلی فکر کردیم و آخر سر ما رو بردی جلوی فواره ای که بین درختا بود و نشونمون دادی دریا رو!!!!