عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

بابای غزل، زیارت قبول

1393/10/9 14:19
نویسنده : مامان فاطیما
671 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم

بعد از برگشتن بابای غزل جون از کربلا

من و تو و باباجون واسه گفتن زیارت قبولی رفتیم خونشون

طبق معموله وقتایی که میریم جای ناآشنا

از همون اول که وارد خونشون شدیم بنای ناسازگاری گذاشتی

اما خوب با دیدن اتاق غزل جون کمی کنار اومدی با محیط جدید

دور همی خوبی بود، ممنون از پذیراییتون مامانِ غزل...

 

مامان نوشت:

غریبگی کردنت تو جمع های ناآشنا خیلی اذیتم میکنه

فقط و فقط با کسایی که میشناسیشون میجوشی

واسه یه ثانیه هم از من دور نمیشی

نمیدونم باید چکار کنم...

باباجون پیشنهاد داده که روزایی که هوا بهتره ببرمت پارک تا بچه ها رو ببینی و باهاشون همبازی بشی

مامان غزل هم پیشنهاد داده تا توی کلاس های مهد سایدا ثبت نامت کنم

پیگیره هر دو هستم

 

پسندها (2)

نظرات (4)

آناهیتا
9 دی 93 18:11
زیارتتون قبول پدر غزل جون خداییش منم میبردن تو یه اتاق این جوری پر اسباب بازی مثل اتاق ایلیا و غزل و خیلی بچه های دیگه مامان و بابامو یادم میرفت ایلیا جون تو هم یکم بی خیال شو
آناهیتا
9 دی 93 18:15
خاله جان به نظرم هر شب برین خونه یکی تا با همه اشنا شه به نظرم عمو علی راس میگه ببریدش پارک تا با بچه ها اشنا شه ولی خب ب نظرم خوبه که ایلیا الان اینجوری چون باعث میشه در اینده به طرف هرکسی نره و با مشورت شما دوستای بهتری پیدا کنه
عمه جون
10 دی 93 14:55
زیارت قبول با با غزل
مامان غزل جون
19 دی 93 0:22
ممنونم عزیزم ایشالله قسمت شما بشه واقعاً اون شب لطف کردید و خیلی مارو شرمنده کردید خیلی ناراحتم که نتونستم به خوبی ازتون پذیرایی کنم و زودی بلند شدید ایشالله حتماً حتماً یه شب شام با هم و دور هم در خدمتتون باشیم.