عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

عمرت طولانی، یلدایت مبارک

1393/10/14 14:26
نویسنده : مامان فاطیما
610 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیا جونم

این روزها نزدیک آخر ترم و باباجون بیشتره وقتی رو که خونه هستیم مشغول به انجام تکالیفش

شب یلدا هم تا ساعت شش بعد از ظهر باباعلی مشغول به درس و مشق بود

قرار بود خونه بمونیم

اما باباجون یکدفعه تصمیم گرفت که این شب رو با بزرگترا بگذرونیم

واسه همین اماده شدیم و رفتیم خونه ی بابابزرگ میرزاقا

(بابابزرگ باباعلی) مامانی شون هم اونجا بودن

چند ساعتی رو اونجا بودیم

تموم وقتی که اونجا بودیم رو تو کنار بابامحمد گذروندی

باقلا خوردی و به بابایی باقلا دادی                                  

به بابایی کمک کردی و هندونه شکستی و هندونه خوردی

 

  

 

   بعد هم اومدیم خونه ی بابایی عبدالله

   مهمونای بابایی عبداله وقتی ما رسیدیم رفته بودن

   و فقط دایی بهمنشون اونجا بودن

   اونجا هم یک ساعتی بودیم و تو سرگرم با بابایی بودی

   خلاصه اونشب شب تو و بابا بزرگا بود

 

 

الهی که همیشه سالم باشن و سایه شون بالا سر ما باشه

پسندها (1)

نظرات (5)

مامانش
14 دی 93 15:49
یلدات مبارک ایلیا جوووووووووووووووووون
مامان مبینا
14 دی 93 16:32
بوووووووووووووس واسه گل پسری خوش تیپ خاله
آناهیتا
14 دی 93 23:27
بلهههههه اون مهمونا ما بودیم که رفته بودیم البته کلی منتظر اومدنتون بودییم هیییی گذشت ولی همیشه تنت سالم و لبت خندون نازنینم
مامان غزل جون
19 دی 93 0:14
چه کار خوبی کردید فاطمه جون دل پیرمردو شاد کردید به قول مادربزرگ خدابیامرزم: خدا دلتونو شاد کنه
آناهیتا
6 بهمن 93 16:05
کلاه بابایی به ایلیا میاد خخخخ چه قشنگ با بابابزرگش نشستن هندونه میخورن نازیییی همیشه به شادی ان شالله