عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

شام غریبان

1394/8/12 1:24
نویسنده : مامان فاطیما
426 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم

شب شام غریبان

خونه ی خودمون بودیم، باباجون حسابی خسته بود

نزدیک ساعت هشت شب بود

که از خیابون صدای دسته ی عزاداری بلند شد

همینکه صدای دسته رو شنیدی دست باباجون رو گرفتی و گفتی پاشو پاشو الان دیر میشه!

باباجون با وجود همه ی خستگیش بلند شد و آماده شد

وقتی رفتیم تو خیابون از دیدن همه ی آدمایی که شمع به دست تو خیابون راه میرفتن تعجب کرده بودی

گفتی چرا این دسته شمعیه؟

و باباجون برات توضیح داد که چون امام حسین امشب پیش بچه هاش نیس

شمع روشن میکنیم تا یه وقت بچه های امام حسین از تاریکی نترسن

و تو ازمون شمع خواستی

پیرمردی که نزدیکمون ایستاده بود، اومد نزدیک و دو تا شمع داد به دستای کوچیکت

تو کل مسیر تا مسجد شمع رو تو دستات گرفته بودی

گاهی قطره های شمع میریخت رو دستت

اما اصلا حرفی از سوختن نمیزدی!!! و قبول نمیکردی شمع رو بدی به ما...

 حالا که مراسمای محرم تموم شده

خیلی از روزا تو خونمون یه چیزی مثل بلند گو میگیری به دستت

و شروع میکنی به خوندن نوحه:

یا حسین مظلوم

یا حسین مظلوم

دلم برات تنگ شده!!!

***

انشاالله همیشه در پناه آقا سالم باشی عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)