چشم به راه...
ایلیا جونم...
روزهای قبل از بدنیا اومدن داداش محمد مهدی باید دایم میرفتم بیمارستان
واسه آزمایشات و چک شدن
و تو هربار اصرار داشتی باهامون بیای
چون فکر میکردی ما میریم که داداش رو بیاریم
اینم ایلیای من یک روز قبل از بدنیا اومدن داداش در حالی که تو حیاط بیمارستان امیرالمومنین منتظر داداششه!
و وقتی حوصله اش از دیر کردن داداش سر میره!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی