عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

جاده سلامت

هربار که میگم کوه سلامت اشتباه منو تصحیح میکنی باباجان جاااده ی سلامت همینه که هست از نظر من کوه سلامت و گاهی تپه ی سلامت!!! باباعلی هر پنج شنبه با دوستاش میره پیاده روی گاهی تو رو میبره پارک پیاده روی اما تو خیلی وقت بود اصرار داشتی  بری جاده ی سلامت جمعه ی پیش بالاخره فرصتی پیش اومد و رفتی و صدالبته مگه میشه تو جایی بری و محمدمهدی بزرگ نخواد که بیاد... علی هم تو این پیاده روی همراهیتون کرد...   ...
27 آبان 1398

بسم الله

وقتی بعد از این این همه روز وبلاگت رو باز کردم... یه عالمه انرژی مثبت و حال خوب بهم داد خوندن پست های وبلاگت اونقدر سرگرمم کرد که وقتی به خودم اودم دیدم سه ساعت گوشی به دست بودم غیر از گردنم که خشک شده بود یه لبخند هم گوشه ی لبم خشک شده بود چقدر کار خوبی کردم که نوشتم و چقدر اشتباه کردم که میون هیاهوی روزهام جایی  برای نوشتن ادامه ی وبلاگت نذاشتم نباید اینهمه وقت میذاشتم وبلاگت خاک بخوره... چند روز پیش تولد هفت سالگیت بود عزیز دلم کلیپی که عمه با عکسای وبلاگت درست کرده بود بهونه ای شد تا دوباره سر بزنم... و شاید بهونه ای شد که عزمم رو جزم کنم برای دوباره نوشتن... خوب بهترین کار اینه که ...
27 آبان 1398

مروارید کوچولو

دوشنبه ی هفته ی پیش از پیش دبستانی که برگشتی گفتی مامان امروز آوین بهم گفته دهنت بو میده!!! از تعجب شاخ در آووردم آخه تو هر روز قبل از رفتن به پیش دبستانی مسواک میزنی!! اونجا هم که دائم مشغول خوردنی!!! که یهو مثل برق حرفای دکتر دندون پزشکت از ذهنم گذشت... « ایلیا ماشاالله دندونای خیلی خوبی داره... دندونای دائمیش به زودی جوونه میزنن اگه التهاب دیدین تو لثه هاش ... یا ایلیا حس بد طعم بودن و بوی نامطبوع کرد تو دهنش کاملا طبیعیه» فوری دهنت رو نگاه کردم! وای خدا جون اولین دندون دائمیت جوونه زده بود اونقدر هیجان زده بودم که دو تایی بالا و پایین میپردیم اما یه کم که آروم شدم به این فکر افتادم که چرا نیفتاده...
8 بهمن 1396