عیــــــــــــــــــدانه
سلام شازده کوچولوی من
عیــــــــدت مبارک گل پسرم
ممنون برا یک ماه همراهی
ممنون برا صبر و تحملت
ممنون ...
ماه مبارک رمضان تموم شد،
خیلی خوب همراهیم کردی، شب ها تا سحر با من و باباجون بیدار بودی
روز ها بیشتر میخوابیدی تا منم بخوابم
بعد از ظهرها از ساعت شش به بعد بهت شیر نمیدادم
چون میدونستم هیچ چیز مفیدی توشیرم نیست...
و تو با اینکه شیر میخواستی صبوری میکردی...
شب هامون به گردش میگذشت و تو عاااشق گردش های شبانه مون بودی...
خلاصه تموم شد...
شنبه باباجون موهای تو رو کوتاه کرد
خیلی ناز شدی...
شیطون تر شدی انگار
دوشنبه بعد از ظهر راه افتادیم سمت شمال تا تعطیلات رو با عزیز و بابایی بگذرونیم
خاله منیژه و خاله منیره هم تعطیلات رو اونجا بودن
روزهای خیلی خوبی بود، برعکس دفعه های قبل هوا بهاری و دلچسب بود
و تو دائم سرگرم بازی بودی و لذت میبردی
گاهی پیش پرنده ها بودی
گاهی مشغول بازی و شیطنت با علی
دست علی رو میگرفتی و تو خونه اینور و اونور میبردیش
علی همبازیٍ خوبی برات بود و آناهیتا هم حسابی مراقبت بود
بهت غذا میداد و تو رو میخوابوند
طوری بغلش میکردی و سرت رو روی شونه اش میذاشتی
که دلم میخواست همون موقع بگیرمت تو بغل خودم
اما تو نمیومدی!!!!!!!!
رفتیم دریا و کنار ساحل! اما تو باز هم میترسیدی از دریا
از شن های خیس کنار دریا بدت میومد
اما از شن های خشک خیلی خوشت میومد
رفتیم بازار و چندتا پاساژ خوشکل نزدیک محمود آباد
تو بازار خیلی بی قراری کردی
اما با خریدی که باباجون برات کرد تموم بی قراری ها یادت رفت...
باباجون یه سه چرخه ی کوچولو برات خرید!
امیدوارم لااقل این یکی یه مدتی دووم بیاره و نشکنیش!
راستی حرف از شکستن شد یادم اومد
دوربینمون رو خراب کردی!
لنزش کامل باز نمیشه! برا همین تو این سفر عکس های زیادی نداریم!
عااااشقتم پسرک شیطونم...