عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

پرور...

1393/5/25 19:54
نویسنده : مامان فاطیما
491 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دلبندم

امروز نزدیکای ظهر باباجون از اداره زنگ زد که:

نهار و با یک زیر انداز بردار میریم بیرون...

میدونستم قراره امروز حسابی بهت خوش بگذره

اینطوری شد که وسیله ها رو اماده کردیم و وقتی باباجون اومد راه افتادیم

چون زیر انداز و وسیله گذاشتیم تو ماشین تو فکر میکردی میخوایم بریم شمال

تو راه میگفتی: بی ریم آناینا! جوجو بیا بیا بیا

( تو این چند دفعه ی آخری که شمال رفتیم طفلی آناهیتا بوس مسئول نگهداری تو بوده!)

رفتیم نزدیک منطقه ی ییلاقی پرور

هوا فوق العاده خنک و عالی بود

تو اون هوای خنک انگار اشتهات باز شده بود و واسه اولین بار!

تاکید میکنم اولین بار! یه میوه رو کامل خوردی (گلابی)

کلا زیاد میوه دوس نداری فقط خیار و کمی سیب و گاهی موز و البته عاشق هندوانه ای

سه ساعت اونجا بودیم و تو حسابی بازی کردی

اونقدر خسته شدی که هنوزم خوابی...

اونجا خاک بازی میکردی

یه چوب گرفته بودی دستت و خاک ها رو اینور و اونور میکردی!

یهو یاد شن بازی دم ساحل افتادی

گفتی: دَیا! بعد نشستی رو زمین خاک ها رو ریختی رو پات

مثه وقتی دم ساحل شن بازی میکردی

مجبور شدم تو اون سه ساعتی که اونجا بودیم دوبار لباسات رو عوض کنم

موقع برگشتن هم رفتیم شیخ چشمه سر و نیم ساعتی اونجا بودیم

اولش میگفتی: آب بازی نَمی یام نَمی یام ( فک میکردی دریاس)

اما بعد از اینکه با باباجون رفتی اب بازی کردی

دیگه دل نمیکندی و به زور تو رو آووردیم...

گردش خیلی خوبی بود و به هر سه مون خیلی خوش گذشت

پسندها (2)

نظرات (7)

مامان حدیث
26 مرداد 93 9:41
ماشاا....چقدر ناز می خنده
anahita
26 مرداد 93 11:51
از عکسا معلومه خیلی بهتون خوش گذشته ایشاالله همیشه شاد و سر حال در کنار هم روز ها رو یکی پس از دیگری سپری کنید یه چیزی بگم ایلیا مثل داداش کوچوله ی منه واسه همین هم من حس میکنم وظیفه منه که ازش مراقبت کنم و تازه خیییییلی هم خوشحال میشم وقتی تو ی یه مهمونی کلی بچه هست ایلیا میاد دستم رو میگیره و منو میبره تا باهاش بازی کنم و وقتی بقیه بچه ها میخوان بیان با ما بازی کنن ایلیا به همشون میگه بیو وبا اشاره دست اونا رو از خودش دور میکنه خوب این قشنگه دیگه
آناهیتا
26 مرداد 93 11:54
قربون داداشی خودم برم که این قدر خوش عکسه !!!!!!!!!!!!!!1
آناهیتا
26 مرداد 93 12:05
تولدت مبارک ای الهه مهربانی ای سرود زندگی و ای مادر مهربان تولدت را همه ستاره ها تبریک گفتند چرا که مگر میشود ستاره ها تولد ماهشان را از یاد ببرند با آرزوی شادی برای خودت و خانوادتون
آناهیتا
26 مرداد 93 12:06
میدونم یاد داشت تولدت رو تو یادداشت پرور نوشتم چون لینک نظر دادن نداشت
آناهیتا
26 مرداد 93 12:10
دست عمو علی درد نکنه چه غافلگیری شیرینی این که اول صبح روز تولدت یه هدیه از کسی که خیلی خیلی دوستش داری بگیری خیلی حس خوبی به آدم دست میده ویه تشکر ویژه از عمو علی که این حس خوب رو به مامان فاطیما داد
مامان سمیرا
29 مرداد 93 1:58
بهترین مادر تولدت هزاران بار مبارک عریرم