عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

عذر تقصیر

ایلیای من عذر تقصیر برای قصور در نوشتن روزمرگی های هفتمین ماه زندگیت این روزها دستم همراهی نمیکرد برای ثبت خاطراتت میدانم آنقدر بزرگی که میبخشی مرا ...
28 خرداد 1392

من اومدم با دندونام

سلام دردونه ی من خیلی صبر کردم تا مرواریدای سفیدت موقع خندیدن نمایان بشه و عکسش رو تو وبلاگت بزارم اما انگار به این زودی قرار نیس معلوم شه     پینوشت1: این عکس به سفارش دایی ابوالفضل (داییٍ باباجون) گرفته شده پینوشت2: با تشکر از زن دایی و فاطمه جون، مامانی و خاله ی حدیث جون و بقیه کسایی که خواننده های خاموش وبلاگ ایلیا هستن  ...
30 ارديبهشت 1392

مکعب و حلقه ی هوش

سلام ایلیا جونم چند وقت پیش باباجون برات مکعب هوش خرید حلقه های هوشم که موقع خرید سیسمونی عزیز برات خریده بود روی بسته بندی هردوشون نوشته بود مناسب کودکان 6 ماه تا دو سال! الان چند روزیه که میارمشون تا باهاشون بازی کنی! اما بیشتر از خوردنشون لذت میبری تا بازی کردن باهاشون!!!!!!!! یعنی خوردنشون باعث میشه تو باهوش بشی؟!!! ...
28 ارديبهشت 1392

ایلیای خوابالوو

ایلیا جونم وقتی میخوابی اونقدر خونه آروم میشه که دلم میگیره من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند...   تازگیا تو خواب غلط میزنی         ...
28 ارديبهشت 1392

واکسن شش ماهگی

و امااااا چون دیروز جمعه بود امروز بیست و یکم شما رو بردیم برای واکسن زدن من و تو و عزیز و بابایی پسر فوق العاده ی من فقط لحظه ای که سوزن رو تو پات فرو کردن یه جیغ بنفش زدی اما بعدش همینکه از روی تخت بلندت کردم شروع به بازی با اسباب بازیهای اونجا کردی وزنت: 9 کیلو و 600 (ماشاالله) قدت:74 سانتی متر (ماشاالله) بر عکس ماه های قبل که هر ماه یک کیلو وزنت بالا میرفت این ماه کمتر وزن اضافه کردی به خاطر دندون در آووردن اما خوب بهیاری که اونجا بود گفت وزن و قدت برا یه بچه ی شش ماهه عالیه خصوصا قدت گفت دقت کردی چقدر قدش بلند شده؟! منم گفتم ماشاالله وقتی اومدیم خونه تا بعد از ظهر خوب بودی اما بعدش کم کم بی قرار شدی بغل هیچ...
22 ارديبهشت 1392

نیم سالگی

سلام نازنینم دیروز به مناسبت ورود شما به هفتمین ماه زندگیت و اینکه به طور رسمی میتونی غذا خوردن رو شروع کنی یه جشن کوچیک سه نفره گرفتیم به عنوان اواین غذای کمکی بهت حریره بادوم دادیم  باباعلی برات چهار مغز خریده که کم کم به غذات اضافه میکنیم بادوم+فندق+گردو+پسته نوش جونت    خیلی برای غذا خوردن تقلا میکنی معلومه حسابی شکمویی یه عادت غذایی جالب داری مثل باباجون حتما باید غذات گرم باشه همینکه غذا یه کم سرد میشه وقتی بهت میدم از دهنت میاری بیرون! انشاالله همیشه رزق و روزیت مثه شیر مادر حلال حلال باشه           ...
21 ارديبهشت 1392

روز مادر

نازنینم آمدی تا من زیباترین حس دنیا را تجربه کنم و لایق والاترین نام دنیا شوم آمدی تا بهتر قدردان مادری باشم که با وجود مادر شدنم هنوز نگران من است ممنونم برای هدیه ای که به من دادی هنوز باورش سخت است هربار که به تو نگاه میکنم جز شکر یگانه ی بی همتا چیزی به زبانم نمی آید وقتی خود را در آغوشم پنهان میکنی وقتی صبح با لبخند جواب سلامم را میدهی وقتی شب آسوده کنارم میخوابی میفهمم که خواجه اشتباه میکرد که میگفت بر هر نفس دو شکر واجب است بر هر نفس هزاران شکر واجب است خدایا شکر مامانم سلام منو ببخش که هنوز اونقدر بزرگ نشدم که اینا رو به خودت بگم منو ببخش اگه هنوز اونقدر بزرگ نشدم که پاهاتو ببوسم مامان خیلی دوستت دار...
15 ارديبهشت 1392