عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

وقتی...

وقتی یه پسر سه سال خورده ای مامانش رو دائم در حال جارو زدن ببینه بازیهاش کشیده میشه به این سمت و سو دیگه ... ...
30 تير 1395

تولد علی

عزیزکم یکی از شب های آخر ماه رمضون مهمونی تولد علی خونه ی بابایی عبدالله برگزار شد... عصر که رفتیم اونجا وقتی علی و علیرضا رفتن کلاس و تنها شدی خوابت گرفت واسه همین اوایل مهمونی کمی خواب آلود بودی آناهیتا جون برات یک کتاب هدیه آوورده بود  که چقدر کارش بجا بود وقتی هدیه های علی باز شد تو سرگرم هدیه ی خودت شدی... و کم کم جمعتون جمع شد و صدای ختده تون بلند وقتی کیک اومد تموم حواست به کیک بود و چندباری دور از چشم بقیه به کیک ناخنک زدی   وقتی هم که شمع روشن شد امون نمیدادی به علی تا شمع رو فوت کنه!!!     همه ی اینا یه شب شاد به یاد موندنی رو برات رقم زد خدا رو صدهزار مرت...
30 تير 1395

استقلال

عزیزکم از وقتی اومدیم به خونه ی جدید شب ها تو اتاق خودت میخوابی نمیدونم اینکه داداش محمد مهدی هم با تو توی اتاقت میخوابه باعث شده یا اینکه داشتن یه اتاق مخصوص یا تغییر کاربری تختت از کودک به نوجوان در هر صورت اصلا بهونه نمیگیری و شب ها خیلی راحت میری تو اتاق خودت و رو تخت خودت میخوابی ممنون پسرک فوق العاده ی من... ...
30 تير 1395

سلفی

ایلیای نازنینم عاااشق عکس گرفتنی... گوشی رو که ببینی از زمین و زمان عکس میگیری این میون سلفی گرفتن هم یکی از تفریحاتت شده     من فدای اون ژست هات همیشه تنت سالم باشه عشق من ...
30 تير 1395

روزنگار

سلام پسرکم        روزها به سرعت میگذره متاسفانه چون بچه های اطرافت همشون گوشی و تبلت به دستن تو هم خیلی به این سمت کشیده شدی خیلی بخاطر این موضوع ناراحتم نمیدونم چکار کنم... وقتی بچه های هم سن و سالت مشغول تبلت بازی هستن اگه من تو رو مجبور کنم بازی نکنی مسلما دلت میشکنه و فکر میکنی دارم در حقت ظلم میکنم اگر هم بزارم بازی کنی واقعا در حقت ظلم کردم خوشبختانه این موضوع وقتی تو خونه ایم کاملا قابل کنترله سرگرم شدن با اسباب بازیهات و کتاب و آب بازی تو حموم و نقاشی و گاهی کارتن ... فرصتی واسه بازیهای کامپیوتری نمیذاره امیدوارم زودتر راه حلی واسه این موضوع پیدا کنم     &...
30 تير 1395

یه پسر شیطون...

سلام نم نم بارون بزرگ میشی و من به خودم میبالم برای بودنت غرق تماشای تو میشم و ساعت ها میگذره حرف میزنی و تو دلم یک دنیا ذوق میشینه... بخدا مثل نم نم بارونی باید تو رو نفس کشید و بویید... باید ثانیه ثانیه کنارت بچگی کرد... تو بهترین بهونه واسه زندگی کردنی یه آرامشِ پر آشوب خدا رو شکر که هستی   - ایلیا جون اون شب خوابِ باالای سرت رو خاموش کن - پاهام نمیرسه!! - - ایلیا برو سر میز صبحونه ات رو بیارم - الان میرم - اون زیر چکار میکنی؟! - تو گفتی برو زیر میز صبحونه ات رو بیارم - و بالاخره   ...
17 تير 1395

قرآن

پسر کوچولوی من  تو ماه رمضون وقتی قرآن رو بعد از خوندن میذاشتم رو میز اون رو بر میداشتی و ...      ...
14 تير 1395