ایلیاای مادر مرداد، ماه من اومد و رفت و حالا اومدم تا از روزهاش بنویسم برات اولین روز مرداد و ورود من و باباجون به هشتمین سال زندگی مشترکمون به امید شادکامی... پنجمین روز مرداد همراه خانواده ی خاله منیژه راهی شمال شدیم ساعت هفت صبح راه افتادیم و آروم آروم تا شهر نور رفتیم بعد از استراحت رفتیم کنار دریا و ایلیایی که اولش از آب میترسید در عرض چند دقیقه با خاله وسط آب بود!!! به زور و خواهش و التماس رضایت دادی و از آب اومدی بیرون ششم مرداد نزدیکای ظهر رفتیم جنگل سی سنگان چقدر خوش گذشت بهت خاک بازی و سنگ بازی درست کردن کباب با باباجون و عمو مرتضی پیاده روی با خال...