عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

اولین ایستادن

ایستادنت چند مرحله داشت اولین باری که به کمک ما روروئک رو نگه داشتی و خودت تنهایی تونستی بایستی (پست سیر راه رفتن) اولین باری که بدون کمک ما خودت تونستی یه جا رو بگیری و بلند شی (پست مسافر کوچولو) و این بار اولین بار که بدون اینکه جایی رو نگه داری تو نستی بایستی آخرین روزای ماه مبارک رمضان بود تاریخ دقیقش (ده مرداد نود و دو) وقتی می افتادی زمین برا خودت دست میزدی و هیجان زده میشدی دستت رو میگرفتم بلند میشدی... چند ثانیه می ایستادی و دوباره می افتادی   ...
17 شهريور 1392

نه ماه و بیست و هفت روز

سلام پادشاه سرزمین مادریٍ من پسرکم اونقدر شیطون و پرحرکت و بازیگوش شدی که فرصت پیدا نمیکنم بیام اینجا و برات بنویسم دلت میخواد وقتی بیداری دائم پیشت باشم و باهات بازی کنم منم سعی میکنم تموم وقتم رو برات بزارم آخه مگه چندبار تو ده ماهه گی رو میگذرونی؟! بیشتر ساعت های روز رو با تو مشغول بازی کردن و کتاب خوندن و شعر خوندنم فقط وقتایی که میخوابی فرصت میکنم به کارهای دیگه برسم شاید باورت نشه اما گاهی بعد از خوابوندمت تو خونه بدو بدو میکنم تا خونه رو مرتب کنم و نهار رو درست کنم فوق العاده شیطونی و کنجکااو جالبٍ که وقتی جایی میریم که محیط واست آشنا نیس یا اطرافیان کمی واست غربه ان آروم میشینی واسه همین بقیه فکر میکنن...
17 شهريور 1392

آواز خوندن

جدیدا موقع بازی کردن با خودت آواااز میخونی درد و بلات به جونم اونقدر میری تو حس که انگار صد ساله خواننده ای ...
22 مرداد 1392

نی نی شکمو

جشنواره ی نی نی شکمو تموم شد 40 و خورده ای نفر بهت رای دادن بدون اینکه تبلیغ خاصی واست کرده باشیم این اولین مسابقه ای بود که شرکت کردی پس عکسشو به یادگار برات میزارم ...
22 مرداد 1392

ورود به ده ماهگی

ده ماهٍ بی نظیر و بی تکرار گذشت سریعتر از چشم بر هم زدن... دلم برای تمام آن روزها تنگ شده دلم برایت تنگ شده به عکس هایت نگاه میکنم و تنگتر از قبل تو رو در آغوش میکشم عاشق نگاه کردن به دریای چشمانت هستم میدانم تا چند وقت دیگر دلم برای این روزهایت هم تنگ میشود روزهایِ طلاییِ بی تکرار دلم میخواهد تمام لحظه های زندگیم را فقط به تماشای تو بنشینم چقدر زیبایی فرشته ی آسمانیم ورودت به دهمین ماه زندگیت شاااااااااااااااادِ شااااادِ شااد ...
22 مرداد 1392

معنی اسم قشنگت

نازدونه ی من برات مینویسم تا بدونی و بهش افتخار کنی تا هرجا اسم قشنگت رو ازت پرسیدن سرتو بلند کنی و با افتخار بگی: ایلیا پسرکم ایلیا به زبان عبری یعنی فقط خداوند "الله" خدای من است ایلیا به معنی بیزاری از بت ها و پرستیدن خدای یگانه ست ایلیا نام امیرالمومنین علی ابن ابیطالب(ع) در تورات ست ایلیا یعنی راستگوی بزرگ ایلیا یعنی خداوند با من است   من به فدای خنده ی شیرینت، خدا همیشه پشت و پناهت باشه خیلی دوستت دارم ...
16 مرداد 1392

قـــــــــــــــــــــــــــــِل

سلام قندِ عسلم ایلیا جونم یه کلمه ی جدید یاد گرفتی قــــــــــــــــــــــــــــــِل به توپ میگی قل، خیلی به توپ علاقه داری و جالب اینجاست که توپ رو میشناسی توپ رو میزاریم یه جایی تو خونه که مستقیم جلوی چشمت نباشه بعد بهت میگیم ایلیاجون قِل کو؟! با چشم میگردی نبینیش یه کم چهار دست و پا میری پیداش که میکنی سریع میری سمتش و قلش میدی!!!! آورین گل پسرم البته نکته ی جالبناکش اینجاااس که من و باباجون رو هنوز اینطوری نمیشناسی!!! مثلا وقتی بهت میگم باباجون کو؟ یا بابا بهت میگه ماما کو؟ اینطوری عکس العمل نشون نمیدی!!!!!!!! خیلی قشنگ خودتو با توپ هات سرگرم میکنی هی پرتشون میکنی و قلشون ...
16 مرداد 1392

سفرهای کوتاه

ایلیا جان چند روز پیش دوباره تو رو بردیم یه گردش کوتاه، تا ببینی، تجربه کنی و یاد بگیری خیلی کنجکاوی و از دیدن چیزای جدید لذت میبری وقتی رفته بودیم کنار رودخونه چشم برنمیداشتی از آب وقتی باد میزد، دستت رو همونطور که جلوی پنکه نگه میداری تو هوا میچرخوندی و دنبال منبع باد میگشتی چون شرطی شدی که باد یا باید از پنکه بیاد یا دریچه ی کولر   (عاشق این ژستِ خیره به دوردست هاتم!!!!) رفتیم چندتا از روستاهای اطراف سمنان رو گشتیم چاشم، پرور، تلاجیم و ملاده هوا عالی بود و تو هم حسابی همکاری کردی تا خسته نشیم.... آب و رودخونه از همه چیز واست جذاب تر بود! نتونستم وقتی نزدیک رودخونه بودیم ی...
16 مرداد 1392