این روزها...
پسرک پاییزی ام سلام آبان شد و تا چند روز دیگه اولین سالگرد زمینی شدنت از راه میرسه خدا رو شکر عزیزکم، چهارشنبه اول آبان دعوت بودیم به جشن عروسی خاله زهره شاید خودش ندونه اما دلش اندازه ی آسمون خدا پاک و آبیٍ خیلی از روزا که تو کارم گره ای بوده ازش خواستم واسم دعا کنه و مهمتر از همه اونشبی که فهمیدم قراره تا چند ساعت دیگه بدنیا بیای و بالاخره انتظارم به سر اومده اولین کسی که بهش زنگ زدم خاله زهره بود تا واسه به سلامت بدنیا اومدنت دعا کنه متاسفانه شب عروسی باباجون سردرد داشت و ما نتونستیم تو جشن عروسی خاله زهره شرکت کنیم اما رفتیم سالن تا بهش تبریک بگیم خوشبخت باشی سیده...
نویسنده :
مامان فاطیما
12:57