باغ پرتقال
ایلیا جونم پنج شنبه و جمعه ی این هفته رفته بودیم شمال، خونه باغی که بابایی و عزیز تو شمال اجاره کردن... خونه باغشون خیلی قشنگ بود، تو هم خیلی خیلی اونجا رو دوست داشتی تو که در حالت معمولی دلت نمیخواد از بغل من پایین بیای اونجا نمیومدی تو بغلم تو باغ دنبالت میدویدم تا بهت برسم و مراقب باشم که اتفاقی برات نیفته همینکه تو رو میبردیم توی خونه گریه میکردی که دوباره بری توی باغ! کلی دویدی و بازی کردی، پرتقال جمع کردی و شیطونی کردی زهرا و نازنین و حمیدرضا هم اومده بودن و این باعث شده بود بیشتر بهت خوش بگذره خیلی سخت تونستم ازت عکس بگیرم! همینکه یه جا می ایستادم تا ازت عکس بگیرم و دستت رو ول می...