خداحافظ همین حالا...
خداحافظ همین حالا همین حالا که حس میکنم بزرگ شده ای حس میکنم تحمل برداشتن بزرگترین قدم برای مستقل شدن را داری خداحافظ تمام شب های سپیدی که با هم بیدار بودیم تو شیر مینوشیدی و من غرق دریای چشمانت میشدم غرق صدای ارامش بخش شیر مکیدنت غرق در قطره قطره ی شیری که مینوشیدی خداحافظ تموم لحظه های که به هم پناه میبردیم خداحافظ لحظه های مست کننده ی صبحگاهی لحظه هایی که با لبخندت مسحورم میکردی و از من شیر میخواستی و به حق اگر در ان لحظه جان هم میخواستی میدادم خداحافظ تمام ثانیه هایی که انگشتانم میان رودخانه ی مواج موهایت گم میشد بوسه بر پیشانیت میزدم و لبریز از حس مادرانه میشدم چقدر زود گذشت قبل از بدنیا ا...