ایلیای من چهارشنبه ی هفته ی گذشته مامانی زنگ زد و گفت که پنج شنبه میخوان برن تهران و قم... بابا که اومد بهش گفتم ما هم که پایه ی سفر پنج شنبه بعد از اینکه باباجون از سرکار اومد آماده شدیم و بدون اینکه به مامانیشون بگیم ما هم راه افتادیم سمت تهران تا غافلگیرشون کنیم اخر هفته ی خیلی خوبی بود... مسافرت با تو در حالی که تازه از پوشک گرفته بودمت کمی سخت بود یعنی من اضطراب الکی داشتم اما تو عالی بودی دو روزی که خونه ی خاله مریم بودیم حسابی با امیرجواد جون بازی میکردی یک شب رفتیم پارک و امیرجواد جون دوچرخه اش رو آووره بود کل پنج ساعتی که اونجا بودیم من و باب...