عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

ایلیای تب دار...

عزیزکم جمعه بعد از کلی بازی و شیطنت گرفتمت توی بغلم تنت داغه داغ بود! اما چون هیچ علامتی از سرماخوردگی یا بی حالی نداشتی گفتم حتما بخاطر شیطنت های زیادت دمای بدنت بالا رفته اما دمای بالای بدنت تا شب ادامه پیدا کرد بروفن و پاشویه و انواع داروهای خونگی بی فایده بود... تا صبح بالای سرت بیدار بودم و تبت پایین نیومد روز شنبه تا باباجون برسه به خونه هشت و نیم شب شد از ساعت هفت بعد از ظهر به تبت لرز هم اضافه شد از صبح هیچی نخوردی فقط سرت رو شونه هام بود همش میخوابیدی و بیدار میشدی میون این خواب بیداریهات یکدفعه سرت رو بالا کردی با اون چشمای تب دارت ب...
2 مهر 1393

حنابندون و عروسی دختر عمه ی باباجون

ایلیا جونم چهارشنبه و جمعه ی هفته ای که گذشت برای تو دو روز شاد و متفاوت بود چهارشنبه حنابندون دختر عمه ی باباجون بود پسرکم تا قبل از اومدن عروس و دوماد خیلی آقا کنارم نشسته بودی میوه و شربت و شیرینی خوردی پیش بابایی و باباجون نشستی به همه ی آقایون و خانوما دست دادی و سلام کردی و ... عروس و دوماد که اومدن و بزن و برقص که شروع شد پسر کوچولوی من شد نقل محفل وسط حلقه ی رقص همراه عروس و دوماد میرقصیدی و بقیه ی مهمونا دور شما سه تا میچرخیدن و میرقصیدن هرچی که عروس و دوماد وسط بودن پا به پاشون رقصیدی و چرخیدی عروس و دوماد هم که رفتن و نشستن تو شدی گل حلقه...
25 شهريور 1393

صَقَده...

عزیزکم اونقدر شیرین شدی، اونقدر شیرین زبونی میکنی، اونقدر کارای بامزه و خاص انجام میدی که دلم میخواد میشد لحظه لحظه ی این خاطرات رو ثبت کنیم اما خوب فرصت نمیشه زود به زود آپ کنم و بعضی از شیرین کاریات از ذهنم میره اگه متن هام پیوستگی نداره نظم تاریخی نداره عذر تقصیر *** چند وقت پیش از بیرون اومدیم همینکه رسیدیم توی خونه گفتی: مامان جون مول بیده (مامان جون پول بده!) تعجب کردم گفتم پول برا چی میخوای!! گفتی: مامان ای یا مول صقده بیندازه! هیچ جوری نمیفهمیدم معنی جمله ات رو ... مامان ایلیا پول  ....؟؟؟؟!!! چیکار کنه!!! وقتی دیدی متوجه نمیشم دست من رو گرفتی و من ر...
31 مرداد 1393

صدا چی یه؟!

عزیزکم حسابی شیرین زبونی میکنی خونمون با وجود تو بیش تر از قبل لبریز از زندگی شده وقتی میخوابی خونه دلگیر میشه ماشاالله خیلی پر انرژی هستی و یه عالمه حرف واسه گفتن داری... البته بیشتر خونه ی دو تا مادر بزرگا و خونه ی خودمون صحبت میکنی وقتی تو یه جمع غریبه وارد میشیم کمتر حرف میزنی من متوجه ی بیشتر حرف هات میشم اما خوب ممکن بعضی از کلماتت برا بقیه نا مفهوم باشه به قول مامانی زبون بچه ها رو فقط ماماناشون میدونن خیلی عالی یاد میگیری و تکرار میکنی شعر یه توپ دارم قلقلیه پروانه ی شایسته پاییزه و پاییزه اتل متل توتوله رو تقریبا بلدی هیچکدوم رو بهت یاد ندادیم وقتی میخو...
25 مرداد 1393

این چــــــــــــــــــــــیه؟!

عشق بیست و یک ماهه ی من سلام عزیـــــــــــزکم وارد یکی از زیباترین قسمت های حرف زدنت شدی عااااااشق این قسمت به حرف اومدن بچه ها بودم و واسه رسیدن تو بهش لحظه شماری میکردم این چـــــــــــــــــــــــــــــــــــیه؟! الهی فدات شم... الان چند وقتی میشه که خیلی خوب هرچی رو که بهت میگیم تکرار میکنی اسم نوددرصد وسیله های خونه روبلدی با کلماتی که بلدی جملات کوتاه درست میکنی اما خوب بعضی از چیز ها هم هست که اسمشون رو بلد نیستی دو روز پیش داشتم دست و پا وگوش ، چشم و بینی خرسی رو بهت نشون میدادم و اسمشون رو ازت میپرسیدم تو هم خرسی تو بغلت دمش رو گرفتی و گفت...
19 مرداد 1393

عیــــــــــــــــــدانه

سلام شازده کوچولوی من عیــــــــدت مبارک گل پسرم ممنون برا یک ماه همراهی ممنون برا صبر و تحملت ممنون ... ماه مبارک رمضان تموم شد، خیلی خوب همراهیم کردی، شب ها تا سحر با من و باباجون بیدار بودی روز ها بیشتر میخوابیدی تا منم بخوابم بعد از ظهرها از ساعت شش به بعد بهت شیر نمیدادم چون میدونستم هیچ چیز مفیدی توشیرم نیست... و تو با اینکه شیر میخواستی صبوری میکردی... شب هامون به گردش میگذشت و تو عاااشق گردش های شبانه مون بودی... خلاصه تموم شد... شنبه باباجون موهای تو رو کوتاه کرد خیلی ناز شدی... شیطون تر شدی انگار دوشنبه بعد از ظهر راه افتادیم سمت شمال تا تعطیلات رو ...
12 مرداد 1393

ای بَل

  چند روز پیش دستم  رو گاز گرفتی دستم رو آووردم بالا تا بهت نشون بدم جاشو!!! ایلیا ببین چیکار کردی!! کف دستم رو به تو بود کف دستت رو زدی رو کف دستم و گفتی: ای بَل (ایول)!!!!!! از الان حرف های پسرونه میزنی کوچولوی من!!   فقط من رو گاز میگیری! میدونم از شدت علاقه اس!! ...
4 مرداد 1393